بهاربهار، تا این لحظه: 10 سال و 30 روز سن داره

بهار زندگیم

یه مامان پر مشغله!

داشتن یه مامان پر مشغله این بدی هارو داره دیگه که دیر دیر بیاد خاطرات دخترشو ثبت کنه خیلی شرمنده ی دخترکم شدم ولی دسته خودم نیست خیلی ناخواسته و یهویی اونقدر گرفتار کار شدم که از همه علاقه هام دست کشیدم خیلیم از این بابت ناراحتم  مثلا امسال ارشد ثبت نام کردم و قرار بود بشینم درسمو بخونم دریغ از یه ورق خوندن ... از طرفیم اونقدر به کارم وابسته شدم که نمیتونم ازش دست بکشم تازه دلم میخواد گسترده ترش کنم با کارای جدیدتر کلی ایده دارم تو ذهنم برا سال آینده ایشالا ...  بریم سراغ دخترکم نفسم عشقم ... دیگه چیزی به دوسالگیش نمونده ولی هنوز حرف نمیزنه برامون ... تا حالا فقط چندتا کلمه میتونه بگه ماما، بابا، دایی، ده ده ، ( تازگیها هم به ...
24 اسفند 1394

18 ماهگی و دردسرای جدید !

میدونم خیییلی دیر به دیر میام پست میزارم ولی واقعا گرفتارم نمیرسم . البته تنبلم که هستم حوصلم نمیشه . از طرفیم ویدوز جدید که نصب کردم زبان فارسی رو سیستم نصب نشده یعنی مشکل داره ، با گوشی تایپ کردنم خیلی سخته اینه که طول میکشه تا حوصلم بشه ... بهارم ! تو همه دنیامی دخترم .... این روزا همه مشغولیات ذهنیم فقط تویی !  دوهفته قبلی که تنها بودیم با بهار رفتیم جنوب خونه مامان . دو هفته عین برق و باد گذشت برامون . بهارمو بردم دریا کلی آب بازی کرد کلیم عکس خوشکل گرفته که سر فرصت میزارم همشو  فعلا باید از دردسرای جدید بهار خانوم بگم ...  همیشه فکر میکردم دخترم که 18 ماهه بشه خیییلی بزرگ و خانوم شده حتما کلی هم حرف میزنه کلی کار...
17 آبان 1394

خسته تر از همیشه

تقریبا آخرای ماه رمضون بود که کامپیوتر خراب شد و هنوزم در همون حال باقیه ! واسه همین من نتونستم بیام و اینجارو آپ کنم و عکسای دخترمو بزارم الانم دارم با گوشیم تایپ میکنم بهارم کنارم خوابیده داره نگاه میکنه قربونش برم ...   ماه رمضون امسال دایی محمدامینه بهار پیشمون بود کلا ... خوب بود تنها نبودیم .  خیییلی خستم خیییییلی احساس خستگی میکنم بهار  شاید تو پست بعدی تونستم یچیزایی در مورد اتفاقات این روزام بنویسم ...  مهمتر از همه چیز و همه کس بهارمه جون دلمه نفسمه ... هفته پیش همه زندگیمو جونمو مدیون بهارم شدم ... قربونش برم الان یه ده روزی میشه که دوتا دندونای بالاییش دراومده همونایی که کنار دندون بزرگاست یعنی ال...
22 مرداد 1394

عید فطر

عیدت مبارک بهارم !  امیدوارم خدای مهربون بهترینهارو پیش روت قرار بده گلم ... یادت باشه همیشه تو آرزوهات واسه منم دعا کنی که خیییلی محتاجم به دعا ... الان سه روز از عید فطر میگذره و من تازه اومدم به دخترم تبریک بگم اینجا  ببخشید دیگه مشغله های روزمره و فکری و ذهنی نمیزاره درست و حسابی به دخترم برسم . احساس میکنم خیلی ازش غافلم ....  این روزا تند تند بزرگ شدنشو دارم میبینم و هم خوشحال میشم هم ناراحت ... ناراحتم ازینکه به این سرعت داره بزرگ میشه و دیگه اون شیرینی  نی نی بودن داره ازش دور میشه . البته الانم خییییلی شیرین و خوردنیه ولی من دلم واسه نی نیم تنگ میشه وقتی عکسای 6/7 ماهگیشو میبینم کلی دلتنگ اون روزا میشم ......
31 تير 1394

شب قدر

امشب شب بیست و یکم ماه رمضانه و الانم سحره و من منتظرم اذان صبح رو بگن .... فقط اومدم بگم برا بهارم بهترین هارو آرزو دارم . دلم میخواد بهترینها براش رقم بخوره و سرنوشتش به بهترین شکل ممکن نوشته بشه ...  بهار، بانوی بهاریه من باید بهترین جایگاه رو پیش خدا داشته باشه . خدایا خودت پناه دخترم باش خودت یار و همراهش باش ...بهار من ظریف تر از برگ گله خودت مواظب این گل خوشگلت باش ...  آمیییین 
17 تير 1394

راه رفتن بهار

نمیدونید چه لذتی داره ... چه تماشایی داره ... هرچی نگاش میکنم سییییر نمیشم دلم میخواد بخورمشششش خیییییییلی نااااااز راه میره خییییلی خوشگل راه میره هاااا کاش میشد ازتمام لحظه لحظه های این روزای قشنگ فیلم گرفت میترسم یادم بره همه ی این صحنه ها... وقتی پیرهن میپوشه و با پیرهن راه میره دیگه چقد خوردنی میشه... همش منتظر بودم زودی راه بره که پیرهناشو تنش کنم با پیرهن راه بره وااااای خدا هرچی از قشنگیه این روزا بگم بازم کمه ... الان یه 20 روزی میشه تقریبا که بهار راه میره و روز به روز هم پیشرفت میکنه و راه رفتنش روون تر میشه واسش ... دیگه خیییلی کم گاگله میکنه همش دلش میخواد راه بره از صبح که بیدار میشه راه میره همش قربون پاهای کوشولوش بر...
10 تير 1394