بهاربهار، تا این لحظه: 10 سال و 30 روز سن داره

بهار زندگیم

فسقلیه پر دردسر...

1394/12/27 2:53
نویسنده : مامان بهار
51 بازدید
اشتراک گذاری

آخه مگه ممکنه ؟! همش نیم وجبه ها ولی اییینهمه ماجرا داره یعنی میشه تا اینجا که هنوز دوسالشم نشده یه کتاب قطوووور از تموم ماجراهای بدو تولدش تا حالا بنویسیم!!!یول

بمیییرم براش که بچم دیروز چیا که نکشید چه دردا چه دردسرا .... 

هرچیم بخوام مو به مو بگم باز نمیشه اونی که من بچشمم دیدم خدا واسه هییییچ بچه ای نخواد نگران

از اونجایی که بهار الان تقریبا یه هفته ست که یبوست داره این سه روز آخر دیگه خییییلی شدید شد و اصلا کار نکرد تا دیروز که دیدم خیییلی شکمش و زیر دلش ورم کرده و سفت شده عصری بردمش دکتر ولی دکتر فقط شربت انجیر تجویز کرد که هنوزم بهش نداده بودم تا غروب که اومدیم خونه گذشتمش تو وان آب گرم که یکم اثر کنه و واسش خوب باشه . ولی میدیم اصلا بهار خوشحال نیست بازی نمیکنه مثله همیشه ناراحته خسته ست کلافه ست صورتش و لپش سرخه سرخ شده بود از بس زور زده بود  همشم حالت چهار دست و پا بود تو وان اصلا نمیتونست برگرده درست بشینه . گفتم لابد خسته شده بشورمش و بیارمش بیرون وااای خدایا اومدم بشورمش دیدم پشتش اندازه یه گردو بازه بازه و مدفوعشم پیداست تعجب استرسدرست نیست اینارو بگم دقیق ولی میخوام بگم من دیشب چه حالی داشتم چه زجری کشیدم چه گریه ها که نکردم هنوزم دست پام میلرزه وقتی یادش میفتم گریهگریهمجبور شدم با دست تخلیش کنمسبز و بعدشم از ترسه بیرون زدگی مقعد بردیمش بیمارستان که خدارو شکر مشکلی نداشت شیاف نوشتن اومدیم خونه شیاف گذاشتیم یکمی خوب بود . باز امشبم نزدیک بود همون ماجرا تکرار بشه ولی خدارو شکر خودش موفق شد اوه

هیچ خورنی مسهل و ملینی نیست که بهش نداده باشم دیگه نمیدونم باید چیکار کنم الانم که دیگه تعطیلاته نمیتونیم ببریمش متخصص گوارش . فقط خدا کنه خوب بشه با همین شربت و دارویی که بهش دادن و خوراکیای خونگی ... 

خیلی درد میکشه من بیشتر از اون از دردش درد میکشم و غصه میخورم و خودمو سرزنش میکنم که چرا ازش غافل شدم و زودتر نبردمش دکتر ناراحت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

biiitaaa
27 اسفند 94 17:21
اميدوارم سالي که پيش رو دارين.... آغاز روزايي باشه که آرزو دارين.... پيش تا پيش عيدتون مبارکاااااا...^___^ خيلي مشتاقم به منم سر بزنيد