بهاربهار، تا این لحظه: 10 سال و 17 روز سن داره

بهار زندگیم

خاطره های خوب

1396/1/18 2:55
نویسنده : مامان بهار
94 بازدید
اشتراک گذاری

درسته زیاد نمیرسم بیام اینجا و از روزای با بهار بودنم بنویسم ولی خاطره ها اونقدر پررنگ تو ذهن من ثبت و ضبط میشن که هر وقت بخوام میتونم بیام با ریز جزییات همه رو بنویسم

زمستونی که گذشت زمستونی پر از تجربه بود واسه من تجربه هایی واسه تکرار نکردن اشتباهاتی که گذشت و تبدیل شد به یه دنیا خاطره های بد ... نمیدونم ولی احساس میکنم خیلی عوض شدم روحیاتم و احساسم و ...

رفت که بماند در پستوی تاریک ذهنم ...

بهارم ! نفسم ! همه دنیام در حال حاضر تویی !

بهترین سفر رو تو زمستون با بهارم داشتیم . واسه اولین بار یه سفر دسته جمعی داشتیم به کیش . یه سفر سه روزه که خیلیم خوش گذشت . هر چند بهار فسقلی کلی بهانه گیری میکرد و اوجشم تو پارک دلفینها بود که نذاشت من بشینم و کامل نمایش دلفینها رو ببینم و آخرم مجبور شدم بهار به بغل سالن رو ترک کنم !

همه این کولی بازیها سر یه آبنبات بود ! که دست آراد دیده بود و سالن و گذاشته بود رو سرش منم مجبور شدم برم بیرون و واسش آبنبات بگیرم .. کلی شاد شد بعدش خنده

از اینجا به بعد سختی های من و بهار تازه داره شروع میشه ... بهار روز بروز کم غذاتر میشه و من خسته تر از همیشه...

بزوور باید دو قاشق غذا بهش بدم خیلی بد غذا میخوره غذاش کامل نیست رشدش هم همچنان کنده و قد و وزنش کم داره منم نگران تر از همیشه همه این روزها رو گذروندم

سال جدید هم اومد ... سال نو هم خونه بابام بودم و خیالم راحت بود که بهار دست خاله و دایی یه چیزایی میخوره گهگاهی ولی بعد که اومدیم خونه خودمون باز روز از نو روزی از نو

اونقدر خسته و درمانده بودم که نتونستم واسه سال جدید یه پست جدید بزارم و بیام اینجا تبریک و شادباش بنویسم . این روزا رو بسختی گذروندم خیلی سخت و نگران از آینده ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)