تولد غمگین !
دو سال گذشت عین برررررق ...
اما چرا غمگین ؟؟؟ چون دخترم داره شیرشو ترک میکنه
از شیر گرفتن بهار جدای از سختی ها و ناراحتی هایی که خودش داره ، چندییین برابر واسه من سخت و ناراحت کننده ست... من دارم ناراحتی هاشو میبینم بی قراریهاشو میبینم گریه هاشو تلاشش برای بدست آوردن دوبارش ... وای چقدر سخته یه بچه رو از تمام امید و آرزوش جدا کنی
سه روز قبل از تولدش شرو کردم با هزااار سختی ولی مجبوری مثله بقیه مادرا . چقد روز اول سخت بود چقد دخترم گریه کرد اونقدررر گریه کرد تا بیهوش شد و خوابش برد سات 3.30 نصف شب شبای بعد کم کم بهتر میشد ولی تنها اثر ناراحت کننده ای که تا حالا گذاشته افسردگی شدیده ! اونقدر ناراحت و افسرده ست که دیگه چند روزه بازی نمیکنه نمیخنده تو چشماش یه غم عمیقی هست که دلم واسش کباب میشه
کی میشه فراموش کنه و بشه مثله قبل ...
بهارم تو اولیش نبودی ، آخریشم نیستی ... این یه راهیه که خدا گذاشته و باید بری خواسته یا ناخواسته ... اولین شکست عشقیه هر آدمیه که دو سالگی تجربش میکنه ... ولی من برات آرزو میکنم این اولین و آخرین شکستت باشه ، آخرین چیزی باشه که از دست میدی ... برات یه عشق پاک و ابدی آرزو میکنم بهارم ...امیدوارم بهترینهای این دنیا رو بدست بیاری و تجربه کنی
بمیرم برات که اینقد غمگینی این روزا امیدوارم دیگه همچین غمی رو تو چشمای قشنگت نبینم
تولدتم هزااااران بار مبارک باشه نفسم
با اینکه نشد امسال تولد بگیرم واست ولی یه برنامه های خاصی تدارک دیدم واست خوشگلم