بهاربهار، تا این لحظه: 10 سال و 30 روز سن داره

بهار زندگیم

تولد کفشدوزک کوچولو

1394/2/26 15:33
نویسنده : مامان بهار
207 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره فرصت کردم که بیام با اینکه خیییلی دیر شد ...

خب ما تولد بهار نازی رو شنبه 5 اردیبهشت گرفتیم . خیلی برنامه ریزی کرده بودم واسه تولدش همه چی رو از یکماه قبل آماده کرده بودم ولی آخر اون چیزی که میخواستم نشد . اولش که قرا بود تولدش رو عید بگیرم خونه مامانینا که همه هستن ... یه تولد شاد براش بگیرم ولی به دلیل اتفاقاتی که پیش اومد برنامه کنسل شد و گفتیم یه تولد کوچولو خونه خودمون میگیریم ولی اینم خییییلی زیادی کوچولو شد ! غمگینیه تولد خیلی خشک و رسمی که اصلا دوست نداشتم اینجور باشه ... چیکار میشه کرد جو اینجوری بود نمیشدم کاریش کرد دلخور

ولی یاد گرفتم که برا سال بعد چیکار کنم جبران میکنم براش چشمک

خب بریم سراغ روز تولد . عصر که با هم رفتیم کیک خوشکل کفشدوزکی رو که از دو روز قبل سفارش داده بودیم گرفتیم و آوردیم خونه و بعدش رفتیم آتلیه . اونجا هم کلی عکس خوششششگل از عروسکمون گرفتیمو اومدیم خونه . دیگه بعد از شام مهمونا اومدن . مهمونی هم در حد یه مهمونی رسمی ساده بود که خیلی ساده تموم شد شاکی

بریم سراغ عکسا که تنها چیزی که برام ارزش داره همین عکساست . این عکسارو بیشترشو قبل از اومدن مهمونا گرفتیم چون بعدش دیگه نمیشد اینجوری عکس گرفت آخه میخواستم پشت دوربین بهارو بخندونم راحت نبودم جلو مهمونا

این کارت تولد بهارمه که نشد به کسی بدم بجز خانواده ی خودم غمگین

 

اینم ظرفا و شکلاتای کفشدوزکیه عینک

 

عکسای بهار خوشگلم محبت

 

 

 

اینچا هم دیگه آخرای مراسم بود که اینقد تو لباسش اذیت شده بود که همش گریه میکرد آخه میخواست گاگله کنه با این پیرهنم نمیتونست کلافه شده بود دخترم ... دیگه رفتم لباس راحتی تنش کردم و اومدیم شمع روشن کردیم ... بهار خانوم همچین به شمع خیره شده بود که چشم ازش برنمیداشت اصلا آخرم با یه لحظه غفلت من دست برد بسوی شمع که بگیرش و گرفتش تعجبو اینگونه بود که شمعش خاموش شد و ما کیکو بردیدم زبان

وااااااای بمیرم براش دستش سووووخت اییییینقد گریه کرد که دلم کباب شد فرداش دیدم انگشت کوچیکش تاول زده گریهگریه همش تقصیر من بود که مواظبش نبودم گریه

 

پسندها (1)

نظرات (0)