بهاربهار، تا این لحظه: 10 سال و 17 روز سن داره

بهار زندگیم

خاطرات عید

اینقد خاطره زیاده که نمیشه همرو جمع کرد و یجا تعریف کرد ولی میشه گلچین کرد بهترین خاطره های من با بهارم بوده ... عکسای خوشگل بهارمو میزارم تا تداعی او خاطرات خوبمون باشه اینجا بوشهره عروسی راحیل که 8 فروردین بود ... خیلی تو عروسی اذیت شدم با بهار همش گریه میکرد   اینجا هم عروسی آجی زهره ست که دخترم پرنسس شده بود لباسشم با خودم ست بود خودم واسش دوخته بودم ولی خیییییییییلی اذیتم کرد بهار... همش گریه میکرد اصلا نفهمیدم چطوری عروسی تموم شد تازه اینجا هم درحال گریه بود سرخی چشماش تو عکس پیداست بزوووور تونستم بخندونمش تا یدونه عکس با عروس بگیره البته قبل از عروسی رفتیم آتلیه چند تا عکس گرفتیم...
28 فروردين 1394

سال نو مبارک !

میدونم خیلی دیر شده برا تبریکات عید ولی عذرم موجهه اینقد درگیر کارای عروسی بودم که اصلا وقت نداشتم بیام اینجا ... ولی سعی میکنم کم کم خاطرات خوب این مدت رو بیام خلاصه کنم و بنویسم اینم اولین سفره هفت سین بهار خانوم . یه سفره اختصاصی   عیدت مبارک نفسم ... عیدت مبارک بهارم ... تو گل سرخ منی تو گل یاسمنی تو چنان شبنم پاک سحری ؟ نه از آن پاکتری تو بهاری ؟ نه بهاران از توست از تو می گیرد وام هر بهار اینهمه زیبایی را هوس باغ و بهارانم نیست ای بهین باغ و بهارانم تو سبزی چشم تو دریای خیال پلک بگشا که به چشمان تو دریابم باز مزرع سبز تمنایم را ای تو چشمانت سبز در من این سبزی هذیان ...
22 فروردين 1394

روز زن

خیلی خوشحالم که اولین پست سال جدید رو تو این روز عزیز مینویسم یه روز فراموش نشدنی . پارسال تو یه همچین روزی منو بهار از بیمارستان اومدیم خونه یه روز خیلی خوب برای منو بهار بود که هیچوقت فراموش نمیشه .. روزی بود که من مادر شدم و اون روز روز مادر بود روز من بود ممنونم بهارم که بهترین هدیه رو بهم دادی روز مادر . وجود قشنگت بهترین هدیه ست برای من تا آخر عمرم ... بانو جان تولدت مبارک ...     ...
21 فروردين 1394

کاغذ خوردن!

یروز دیدم بهار سرش و پایینه و حساااابی مشغوله حدس زدم که یه خوردنی پیدا کرده و داره نوش جان میکنه فسقلی وقتی رفتم سراغش با این صحنه مواجه شدم . کاغذی که نصفش خورده شده بود  علاقه داره بچم چیکار کنم  هرگونه کاغذ و دستمال کاغذی که سر راهش مشاهده کنه یه لقمش میکنه ...
8 اسفند 1393

گاگله

حدود دو هفته ای میشه که بهار نازیه ما گاگله میکنه یعنی وقتی نه ماهشو تموم کرد دیگه کم کم یاد گرفت گاگله کنه و الان خیلی تند و سریع و ناااااز اینور و اونور میره  یکماهی بود که سینه خیز میرفت . سینه خیز رفتنشم از اول شبیه گاگله بود قربونش برم یعنی یدونه چهار دست و پا میشد یدونه رو شکم میرفت باز یدونه چهار دست وپا ....   الانم یه سه چهار روزی میشه که دست میگیره بلند میشه بعدم تالاپ میفته امروزم دوبار افتاد و کلی گریه کرد بمیرم براش آها ... راستی الان یه دو هفته ای میشه که بچم قشنننگ میگه ( با با )  یعنی تا بهش میگیم بابا اونم تکرار میکنه و دل و ما رو میبره این دلبر   پیشرفتای جدیدت مبارک دخترممم... به امید روزها...
19 بهمن 1393

مرواریدای خوشگل...

درست یه روز بعد از اینکه گوش بهار خانومو سوراخ کردیم یعنی دوشنبه 24 آذر وقتی که بهاری 7 ماه و 24 روز داشت دیدم دوتا دندونای مرواریدی خوششششگل بهارم زده بیرون  میدونی از کجا فهمیدم؟! از گاز گرفتا   هنوز دندون درنیمده گاز گرفتای خانوم شروع شده بود ...ولی خییییلی خوشگلن دندونای بهارم اینقده ناااااااز شده با دوتا دندوناش که دلم میخواد بخورمششش دوتا دندونای پایینی درست همزمان باهم زدن بیرون خیلی جالب بود برامون چون تا حالا با همچین موردی برخورد نداشتیم    ...
28 دی 1393

گلگوش صورتی

سوراخ کردن گوش بهارم یکی دیگه از اتفاقات خوب و قشنگ 7 ماهگیشه که من نمیرسم بوقتش اینجا بیام و بنویسم ... روز یکشنبه 23 آذر وقتی بهارم 7 ماه و 23 روزه بود رفتیم که گوش دخترمو سوراخ کنیم . رفتیم پیش دکتر رستگاری که متاسفانه گلگوش تو مطب نداشت و بابای بهار رو فرستاد که از یه لوازم پزشکی نزدیک مطب یه گلگوش بخره و بیاره ... گلگوشی هم که بابای بهار خرید یه ایرادی داشت و موقع سوراخ کردن تو دستگاه گیر کرد و باعث شد دخترم خیییلی درد بکشه ... البته گوش سمت چپ راحت سوراخ شد ولی گوش سمت راست گلگوش تو دستگاه گیر کرد و دوباره کاری شد ...  بمیرم که چقد گریه کرد بهارم  اگه میدونستم اینجوری میشه اصلا نمیرفتیم برا سوراخ کردن ... ولی دردش ...
13 دی 1393

اتفاقات خووووب 7 ماهگی

دخترکم این ماه پر از اتفاقای خوب و قشنگ بوده براش که یکی یکی مینویسم تا ثبت بشه اینجا و یروز بیاد بخونه و ذوق کنه بهارم اینقدر زوووود بزرگ شده که من فرصت نکردم درست و حسابی خاطراتشو اینجا بنویسم زمان خیلی زود میگذره بهار خیلی زود کارای جدید تو این ماه زیاد یاد گرفته دخترم میتونه به تنهایی بشینه البته زودی سقوط میکنه افراد غریبه رو که میبینه دیگه بجای گریه کردن زل میزنه تو چشماش اینقد جاااالب خسته هم نمیشه همینجور چن دقیقه حتی برا نیم ساعتم شده که زل زده خخخخخخ دقیقا همینجوری زل میزنه برا لباس پوشوندن و لباس عوض کردن کلا ... خییییلی ناراحت و عصبانی میشه و گریه میکنه این اواخرم میتونه بسختی خودشو به جلو بکشو...
28 آذر 1393